مهدی مکارمی
اعتبار و مشروعیت یک رسانه، فراتر از بودجههای کلان یا جذابیتهای بصری، بر دو پایه اساسی استوار است: نخست، پایبندی به اصول حرفهای و اخلاقی روزنامهنگاری که صداقت، بیطرفی، راستیآزمایی و احترام به مخاطب را در بر میگیرد؛ و دوم، توانایی بازتاب دقیق زیستجهان مخاطبان و درک عمیق حساسیتهای تاریخی–فرهنگی جامعه. رسانهای که این دو رکن بنیادین را نادیده بگیرد، بیدرنگ سرمایه نمادین خود را از دست میدهد، حتی اگر صدایش بلند و تصویرش پرزرقوبرق باشد.
«تلویزیون ایران اینترنشنال»، از همان آغاز فعالیت در ۲۰۱۷، حامل نشانههایی از یک پروژه بیرونی بود. گرچه در ظاهر تلاش میکرد خود را به عنوان صدای مردم و جایگزینی برای رسانههای داخلی معرفی کند، اما زبان، شیوه سوژهپردازی، چینش خبرها، و منش کلی آن به تدریج چهره واقعیاش را آشکار ساخت: رسانهای که نه در پی گفتگو، بلکه درگیر ساختن یک افق معنایی خاص بود؛ افقی که فاصلهای عمیق با تجربه زیسته و زیستجهان ایرانیان داشت.
از منظر کنش ارتباطی، رسانهای مشروعیت مییابد که بتواند میان جهانهای متکثر فرهنگی، طبقاتی، قومی و اعتقادی جامعه پل بزند؛ همان نقشی که یورگن هابرماس از آن به عنوان «تسهیلگر گفتگو در فضای عمومی» یاد میکند. اما ایران اینترنشنال، به جای ایفای نقش تسهیلگر گفتگو، خود را در جایگاه داوری نشاند که از پیش تعیین کرده بود چه کسی حق سخن گفتن دارد و چه روایتی شنیده شود. این رویکرد قطبیساز، با ترسیم دوگانههای سخت و طردکننده، نه تنها به تقویت گفتمان ملی کمک نکرد، بلکه در تعارض با روح آن قرار گرفت؛ چراکه گفتمان ملی بیش از هر چیز بر شنیدن تفاوتها و ساختن افقهای مشترک بنا میشود، نه بر حذف، تخریب یا واگرایی. در سطح گفتمانی، این رسانه به جای روایت پیچیدگیهای جامعه ایران، به بازتولید سوژهای از پیشساخته و سیاسیشده پرداخت: «معترضِ برانداز، خشمگین، یکدست و چشم دوخته به بیرون». چنین سوژهسازی مکانیکی، نه با تجربه واقعی مردم همخوانی داشت و نه با واقعیتهای روزمره آنان. نتیجه این رویکرد، بیگانگی مخاطب از محتوای رسانه بود؛ جایی که افراد دیگر خود را در آینه بازنماییشده توسط رسانه نمیدیدند و دچار احساس پسزدگی و عدم تعلق میشدند. این بازنمایی تحریفشده از واقعیت اجتماعی، به تدریج مشروعیت رسانه را در افکار عمومی کاهش داد.
نقطه عطف در افول اعتبار «ایران اینترنشنال»، در بزنگاههای حساسی آشکار شد که به نظر میرسید هدف اصلی، ایجاد تنش و تقابل در راستای یک پروژه بیرونی، بدون در نظر گرفتن منافع عمومی و ملی است. در ماجرای حوادث تلخ زاهدان در مهرماه ۱۴۰۱، این شبکه با تکیه بر یک خبر تأییدنشده (ادعای تجاوز یک رئیس پاسگاه به یک دختر بلوچ)، به جای دقت، احتیاط و گزارشگری مسئولانه، به تحریک هدفمند عواطف عمومی پرداخت و فضای تنش و خشونت را به شدت تشدید کرد. این اتفاق در منطقهای رخ داد که همواره از حیث حساسیتهای قومی–مذهبی آسیبپذیر است و پیامد آن، جان باختن دهها نفر از هموطنان بود. در این ماجرا، این رسانه نه تنها از اصول حرفهای عبور کرد و بیطرفی را کنار گذاشت، بلکه نقشی فعال در برافروختن آتش خشونت ایفا کرد. اما نقطه اوج افول مشروعیت این شبکه، در جریان جنگ ۱۲ روزه میان اسرائیل علیه خاک کشورمان رخ نمود. در حالی که بخش گستردهای از جامعه ایران – با وجود همه تنوعها و شکافها – در وضعیت «همدلی ملی» قرار گرفتند و در دفاع از سرزمین، به نوعی انسجام عاطفی رسیدند، ایران اینترنشنال ترجیح داد همچنان زبان واگرایی و تضعیف را تکرار کند. برای بخش زیادی از مخاطبان، در آن لحظات، این شبکه نه تنها در مقابل حاکمیت، بلکه در مقابل «وطن» ایستاده بود.
جامعه ایران، تاریخی پرفرازونشیب از مواجهه با بیگانگان، استعمار و تجاوز سرزمینی را در حافظه خود حمل میکند. رسانهای که این حافظه را نادیده بگیرد یا در بزنگاههای حساس آن، جانب دیگری را بگیرد، از میدان مشروعیت اجتماعی کنار زده میشود؛ حتی اگر با شعار آزادی و دموکراسی سخن بگوید. مشروعیت رسانه، ریشه در پیوند با مردم دارد، نه در دشمنی با آنچه آنان بعنوان «وطن» فصل مشترک خود میدانند. «ایران اینترنشنال» از ابتدا با یک پروژه سیاسی و بیرونی پا به میدان گذاشت و تلاش کرد این واقعیت را در زرورق حرفهاینمایی و تکنیکهای بصری پنهان کند. اما هرچه پیشتر آمد، فاصلهاش با افق مشترک ملی بیشتر و نمایان تر شد.