دبیرکل سازمان ملل در اظهارنظری که به مذاق اسرائیل، امریکا و اروپایی ها خوش نیامده گفته است: «حمله فلسطینی ها به اسراییل در بستر ۵۶ سال «اشغالگری خفهکننده» صورت گرفته است.»
اشاره او به مرزهای تعیین شده در قطعنامه ۲۴۲ شورای امنیت سازمان ملل است که اسرائیل به آن هم پایبند نیست. از تاریخچه و مباحث حقوقی مربوط به اشغال فلسطین می گذریم اما سخنان دبیرکل سازمان ملل که بر بی جهت نبودن حمله حماس به اسرائیل صحه می گذاشت، همان نکته ای است که توسط برخی فیلسوفان و اندیشمندان مطرح قرن بیستمی- از قضا یهودی- در همان سال های شکل گیری دولت اسرائیل تبیین شده بود.
هانا آرنت اندیشمند مشهور یهودی الاصل قرن بیستم است که هم زندگی و هم اندیشه هایش حکایتی خواندنی دارند. او در خانواده ای یهودی بزرگ شد. با آنکه شاگرد و دلداده ی مارتین هایدگر بود اما با ظهور نازیسم و سیاست یهودی ستیزی نازی ها، آوارگی او نیز شروع شد و بعد هم از ترس جانش از آلمان به فرانسه فرار کرد و در سازمانی فعالیت می کرد که کودکان بی سرپرست یهودی را به فلسطین منتقل می کرد. دو اثر خاستگاه توتالیتاریسم او و روایتش از دادگاه آدولف آیشمن از افسران بلندمرتبه آلمان نازی، مشهور است. آرنت بر این نظر بود که یهودیان با زور و اشغال و بی وطن کردنِ جمعی دیگر از انسانها نمی توانند صاحب وطن شوند و اگر با بی عدالتی و بدون تعامل و درنظر گرفتن حقوق فلسطینی ها چنین کنند هرگز روی آرامش نخواهند دید.
آرنت در بازنگری صهیونیسم (۱۹۴۴) با قوت هر چه تمام احتجاج میکند که مخاطرات ایجاد دولتی بر مبنای اصول حاکمیت یهودی صرفاً آتش معضل بیدولتی را شعلهورتر میسازد، معضلی که در پی جنگ جهانی اول و دوم بهنحو فزایندهای وخامت یافته است. آرنت در ابتدای دهۀ ۵۰ میگفت اسرائیل در نتیجۀ اشغال استعمارگرایانه و با تبانی ابرقدرتها و بر مبنای شرایط شهروندیِ ضد دموکراتیک تأسیس شده است. جودیت باتلر فیلسوف و منتقد امریکایی چندسال قبل در یادداشتی از دغدغه های آرنت درباره پدیده بی دولتی اقلیت ها و موضوع اشغال فلسطین می گوید؛ «آرنت در خاستگاههای توتالیتاریسم (۱۹۵۱)، بیدولتی مسئلهای را منحصر به یهودیان نمی دانست؛ آنچه را که در دوران هیتلر بر سر یهودیان رفت نباید بهعنوان امری استثنایی، بلکه باید بهمنزلۀ نمونهای از شیوهای خاص در برخورد با اقلیتها به حساب آورد؛ بنابراین، فروکاستن «یهودیان آلمانی به اقلیتی که در آلمان به رسمیت شناخته نمیشوند»، و بهتبع آن اخراج یهودیان بهعنوان مردمانِ «بیدولتی که در سرتاسر جهان آوارهاند» و جمعکردن آنها از همهجا برای انتقالشان به اردوگاههای مرگ، همه و همه، برهان قاطعی بر جهانیان بود در این باب که چگونه میتوان حقیقتاً از شر مشکلات مربوط به اقلیتها و افراد بیدولت «خلاص شد». آرنت بر همین اساس چنین ادامه میدهد: «پس از جنگ معلوم شد که مسئلۀ یهودیان، که یگانه مسئلۀ لاینحل در نظر گرفته میشد، در حقیقت حل شده است، یعنی از طریق مستعمره کردن و سپس تصرف یک سرزمین؛ اما این راهحل نه مسئلۀ اقلیتها را حل کرد و نه معضل مردمان بیسرزمین را. برعکس و عملاً مانند تمام دیگر رخدادهای قرن بیستم، راهحلِ مسئلۀ یهودیان صرفاً گروهی تازه از آوارگان، یعنی عربها، را پدید آورد؛ بدینترتیب بین ۷۰۰ تا ۸۰۰ هزار نفر به شمار افراد بیدولت و فاقد حقوحقوق افزوده شد. آنچه در فلسطین و در کوچکترین مقیاسِ سرزمینی و در گسترۀ جمعیتیِ صدها هزار نفری رخ داد، در وهلۀ بعد، در هند و در مقیاسی کلان، که مشتمل بر میلیونها نفر است، تکرار شد.»
در سال ۱۹۴۸، پس از اینکه سازمان ملل تأسیس دولت اسرائیل را تأیید کرد، آرنت پیشبینی کرد که «حتی اگر یهودیان بتوانند در جنگِ [استقلال] پیروز شوند، در نهایت دستاوردهای صهیونیسم در فلسطین نابود خواهد شد… یهودیان «پیروز» در محاصرۀ عربهایی زندگی میکنند که از آنها متنفرند، آنها در حصار مرزهایی که پیوسته در معرض تهدیدند منزوی میشوند و چنان مشغول دفاع از خود میشوند که تمامی منافع و فعالیتهای دیگرشان محو و نابود میشود.»
این چنین وضعیتی را البته دیگرانی چون آلبرت انشتین هم با وجود پیشینه تعلقات خاطرش، پیش بینی می کردند و نسبت شان را با ناسیونالیسم صهیونیسم سیاسی روشن کرده بودند. بدون تامل فسلفی و اندیشه ورزی در خصوص ریشه های شکل گیری اسرائیل و تبعات برپایی چنین دولتی و نقد و نظرها در این باره نمی توان به حل مساله امیدوار بود. دستِ کم 50-60 سال قبل بزرگانی از اصحاب اندیشه این را خبر داده بودند.