– مهدی مکارمی
در این سرزمین، گلها با اشک میشکفند و فصلها با داغ شهیدان ورق میخورند.
و اینک، در روزگار شراره و شلیک، تاریخ بار دیگر از ما پرسیده است:
کدامسو ایستادهاید؟
پاسخ روشن است.
سمت درست تاریخ، همینجاست؛
کنار پیکرهای کوچک کودکانی که خواب را با ترکش بیدار شدند.
کنار مادری که در شال خاکآلودش، سه شهید را پیچیده بود.
کنار خانوادهای که دوازده قاب عکس، دوازده نام، دوازده روایت از وطن داشت.
جنگ تحمیلی دوازدهروزه صهیونیستها علیه ایران،
شلیک به قلب یک ملت بود؛
نه فقط به پایگاه نظامی،
نه فقط به مرکز علمی،
که به خانهای که در آن شعر گفته میشد،
به پنجرهای که از آن کودکی به ماه نگاه میکرد،
به دختری که در آستانه مسابقهای جهانی، لبخندش را تمرین میکرد.
این خونها، آئینه تمامنمای ایراناند.
هم سردار بود، هم دانشمند، هم دخترک شاعر، هم مادر، هم نوزاد، هم دختر ورزشکار،
و دل هیچ خانهای، از این آتش، بیزخم نماند.
ما ایستادهایم، نه از خشمِ کور،
بلکه به نام روشنای حقیقت.
برای صیانت از حرم انسان،
برای پاسداری از حرمت خانه،
و برای اینکه دشمن بداند:
این خاک، با همه تنوع و تفاوتش، یک ملت است.
این جنگ، تصویرگر همدلی بود؛
روایتی از پیوند قلبها،
از فشردگی دستان دور از هم،
از اتحاد صداهایی که شاید پیشتر از هم دور بودند،
اما در هیاهوی این آتش، یکی شدند.
آنها که میپرسند: چرا باید بایستیم؟
باید به تصویر چهرههایی نگاه کنند که به جای مدرسه، خاک پناهشان شد.
باید نام دخترانی را بخوانند که لباس ورزشیشان را با کفن تاخت زدند.
باید بفهمند که ما در جغرافیای عددها نمیجنگیم؛
در سپهر ایمان، در وسعت اشک، در معراج غیرت میجنگیم.
اینک ایران، با همه زخمهایش، ایستاده است.
با مادرانی که سکوتشان، از هزار خطابه حماسیتر است.
با پدرانی که بهجای گریه، خاک را بوسیدند و رفتند.
و با کودکانی که بیآنکه بفهمند چرا،
نامشان برای همیشه در سمت درست تاریخ ثبت شد.